بی کسی .....
به مریم مقدسِ چشمانِ تو قسم با قطرهای نگاه از آن چشمِ آبیات از طعمِ سیب ِ سرخِ تو آدم نمیشوم یک شب خیالِ صبحِ تو در من طلوع کرد پایانِ راهِ جادة برفی بهار بود عشقت برایِ زندگیام جانِ تازه داد
در بینِ مردمانِ دیارِ تو بیکسم
طوفان به پای میکند احساس بی حسم
امّا برای گندمِ ممنوعه وارثم
اکسیرِ خواب دیدنت افتاد بر مسم
در خواب دیدهام به تو آن لحظه میرسم
به مریمِ مقدّسِ چشمانِ تو قسم
87