سه جمله فلسفی
1- در این دنیا داشتن و نداشتن در مجموع با هم برابر است.
2- مبانی هر شکی یقین است.
3- علم الهی مطابق با ماوقع است.
1- در این دنیا داشتن و نداشتن در مجموع با هم برابر است.
2- مبانی هر شکی یقین است.
3- علم الهی مطابق با ماوقع است.
دردِ دلِ خیره النّسا سیلی نیست
همدردیِ ما به جامة نیلی نیست
مائیم و سقیفهها علی (ع) خانه نشین
سیزده قرن چرا چارة تعجیلی نیست ؟
1391
نشستِ پرچمِ تو پشتِ من شکست ببین
دلم چو لاله ز داغت به خون نشست ببین
نوایِ نالهام آتش در استخوان انداخت
چو بند بندِ وجودت زِ هم گسست ببین
توانِ طاقتِ گل آب شد زِ موجِ عطش
نشسته غنچه به راهت قدح بدست ببین
بیا که دوش به دوشت به سویِ خیمه رویم
زبانِ خندة این قومِ پستِ پست ببین
میانِ رفتن و ماندن کدام چاره کنم؟
نه پایِ رفتنم از تو نه ماندن است ببین
تمامِ فاجعه بعد از تو اتفاق افتاد
(نگاه کن به نگاهم هر آنچه هست ببین)
السلام علیک یا ثارالله ...
ای شفق از خونِ تو رنگین شده
دینِ پیمبر زِ تو تمکین شده
هر دو جهان قیمتِ خونِ تو نیست
غیرِ خداوند نداند که چیست؟
آینه دارِ احدیّت تویی
یوسفِ مصرِ ابدیّت تویی
نامِ تو سرلوحه ی لوحِ ازل
عاشقِ نامِ تو حقِ لم یزل
بارگهِ قدسِ تو رنگِ فلک
خادمِ دربارِ تو خیلِ ملک
خاک نشینِ حرمت خاکیان
معتکفِ کویِ تو افلاکیان
قبله ی حاجات همه کائنات
خضر زِ تو یافته آب حیات
نامِ تو چون روحِ مناجات ماست
کرب و بلا قبله ی حاجات ماست
شمس و قمر شیفتهی رویِ توست
طرّه ی شب آیتی از مویِ توست
روز زِ فیضِ تو ضیا پوش شد
شب زِ عزایِ تو عزا پوش شد
چشمِ فلک چون تو ندیده شهی
سکّه زنِ کشورِ ثاراللهی
شاهیِ اقلیمِ شهادت تو راست
مسندِ زرّینِ رشادت تو راست
امر به معروف زِ تو جان گرفت
نهی زِ منکر به تو پایان گرفت
کشته ی شمشیرِ غمِ دوست، دوست
نامِ تو بر پیکرِ عشق آبروست
سال 84
آدم حساب میشود این نفسِ من اگر
روزی به کاسه لیسیِ تو میهمان شود
حنجرة نینوا
در آن زمان که حُرمتِ آیینهها شکست
منشورِ فتنه جلوة نورِ خدا شکست
در باغِ نیم سوختة باغبانِ عشق
چادر نمازِ شاخه گلِ کبریا شکست
دیوارِ کعبه باز ترک خورد بعد از آن
آغوش باز کرد که قبله نما شکست
از آتشِ سقیفه شرر چند جره ریخت
در کامِ کوزهای جگرِ مجتبا شکست
فریادِ بغض های علی (ع) در سکوتِ محض
در هفت بندِ حنجرة نینوا شکست
لحنِ (حجازی)اش که مقامِ (عراق) کرد
(شورِ حسینی) است که در کربلا شکست
هر بیعتی که با (خطِ کوفی) نوشتهاند
مُهرِ فریب داشت به روزِ وفا شکست
رنگِ بهار داشت نخستین سفیرِ گُل
در برگ ریزِ فصلِ خزان بیصدا شکست
*******
آبی نبود بدرقة راهِ اکبرش
چشمانِ خون فشانِ عطش در قفا شکست
راهی که چشم دامنِ اشکِ روان گرفت
در خیمه بود منتظرش در عبا شکست
این شعر ادامه دارد ... .
نذرِ حضرت علی اصغر (ع) ....
وقتی تو را به معرکة غم میآوَرَد
شمشیرها مقابلِ تو کم میآوَرَد
همدردیات برای پدر اوجِ غربت است
فریادِ بغض های تو ماتم میآورد
آبی کنارِ کعبة چشمات روانه شد
غبطه برایِ کوثر و زمزم میآورد
هق هق کنان به تشنگیات چشمِ آسمان
بارانی از ترنّم شبنم میآورد
گل بوسههای تشنه تر از اشکهای تو
بر داغِ گریههایِ تو مرهم میآورد
در قحط سالِ عاطفه تیرِ سه جرعهای
از مشکِ پاره آب فراهم میآورد
بر تیرِ پر گرفته که هجمِ فضا شکافت
لبخندِ تو مصیبت اعظم می آورد
به مریم مقدسِ چشمانِ تو قسم با قطرهای نگاه از آن چشمِ آبیات از طعمِ سیب ِ سرخِ تو آدم نمیشوم یک شب خیالِ صبحِ تو در من طلوع کرد پایانِ راهِ جادة برفی بهار بود عشقت برایِ زندگیام جانِ تازه داد
در بینِ مردمانِ دیارِ تو بیکسم
طوفان به پای میکند احساس بی حسم
امّا برای گندمِ ممنوعه وارثم
اکسیرِ خواب دیدنت افتاد بر مسم
در خواب دیدهام به تو آن لحظه میرسم
به مریمِ مقدّسِ چشمانِ تو قسم
87